سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

برای سپهر و سوگند...................گلهای همیشه بهار زندگی ام

هفته 37

پسرک شیطون بلای من الان که دارم برات تو وبلاگت یادداشت بنویسم ساعت یازده و نیمه شب.من وتو الان تو هفته 37 هستیم .دو هفته دیگه تو پیش من و بابایی هستی . من و بابایی داریم واسه ورودت لحظه شماری میکنیم .امشب ساکتوآماده میکنم ،تا همه چی برای ورودت مهیا بشه .فرشته کوچولوی من:  . خیلی وقته که نتونستم به وبلاگت سر بزنم و برات بنویسم آخه دو هفته ا ی میشه که خونه خودمون نیستم .صبح ها میرم خونه عزیز جون اینا و عصرا بابایی میاد دنبالم و بر میگردیم خونه .آخه باید استراحتموبیشتر کنم .چند روز پیش حالم اصلا خوب نبود مجبور شدم به طور اورژانسی برم پیش دکتر ،فکر کنم کیسه ابم مشکل داشت که خدا رو شکر برطرف شد .اما درد ای کاذب زایمان گاهی امونمو میبر...
8 مرداد 1390

نامه ی یک مادر به دنیا

نامه ی یک مادربه دنیا ای دنیا آرزو میکنم دست جوان او را بگیری و چیزهایی را به او یاد بدهی که باید یاد بگیرد. به او یاد بده اما با ملایمت، که در مقابل هر بدی خوبیی قرار دارد و درکنارهر دشمن دوستی هست. شگفتیهای موجود در کتابها را به او یاد بده.  به اوفرصت بده تا در مورد راز ابدی پرندگان آسمان و زنبور های عسل که درزیر نور خورشید کار میکنندو گلهای باغهای سرسبز اندیشه کند. به او یاد بده که شکست خوردن شرافتمندانه تر از تقلب کردن است.به او یاد بده که  به عقاید خود ایمان داشته باشد. ای دنیا همه چیز را با ملایمت به او یاد بده اما او را نوازش نکن زیرا مرغوبیت  پولاد در برابرآتش معلوم میشود. ای دنیا این سفارش مهمی است اما ببین چه کار ...
3 تير 1390

هشت ماهگی

سپهرم سلام امروز که دارم تو وبلاگت یادداشت میزارم 26 خرداده ،روز ولادت حضرت علی (ع).و روز پدر قربونت برم که تو یه روزی مرد میشی و بعدشم پدر میشی . بابایی خونه مونده ،آخه امروز، تعطیله .کمرش بد جور درد میکنه براش دعا کن که کمرش زودی خوب بشه . پسر قشنگم دو سه روزی میشه که رفتیم تو ماه هشت . خیلی سنگین شدم بزور خودمو جابه جا میکنم ،یه کمی که راه میرم له له میزنم ،عظلات پهلوم میگیره و دیگه نمیتونم راه برم . دیروز زهره خاله جون میگفت که مثل اردک راه میرم . دیروز وقت دکتر داشتم ،دکتر صدای قلب قشنگت و پیدا کرد و گفت رشدش خوبه .یه سونو هم نوشت که از سلامتت مطمئن بشیم منو بابایی هم سریع رفتیم مرکز سونو گرافی تا که تو رو ببینیم . از تو...
26 خرداد 1390

آشنایی

سلام گنجشک کوچولو امروز تصمیم گرفتم که برات از ازدواج خودمو بابایی بگم من و بابایی سال هشتاد و شش با هم اشنا شدیم. .(البته از طریق خانواده ها )،بعدشم بابایی که تصمیم قطعی برای رفتن از ایران گرفته بود با دیدن من و اشنا شدنمون تصمیمشو عوض کرد و موندنی شد (.البته اینم بگما ،بابایی میگه هنوزم به رفتن فکر میکنم اما با خانوادم نه تنهایی.)  بعدش روز 5 ابان ماه رفتیم دفتر خانه ازدواج و با هم یکی شدیم . دوران نامزدی با همه بدی و خوبیش تموم شد و بالاخره روز 24 اردیبهشت سال هشتاد و هفت جشن عروسی گرفتیمو و رفتیم زیر یه سقف . بابایی از همون اوایل ازدواج دلش بچه میخواست .امامن نه . چون من دانشجو بودم و برام سخت بود که بخوام به این زودی بچ...
7 خرداد 1390

تولد

سپهر گلم سلام چند وقتی میشه که به وبلاگت سر نزدم و چیزی ننوشتم .آخه نتمون قطع بود . عوضش امروز اومدم تا کلی برات بنویسم. اول اینکه بیست و چهارم اردیبهشت سومین سالگرد ازدواج من و بابایی بود و اینکه من و تو شش ماهگی رو تموم کردیم . بیست و پنجم اردیبهشت هم تولد سی سالگی بابایی بود وبازم اینکه  من و تو رفتیم داخل هفت ماهگی.هوراا امروزم اول خرداد و پس فردا روز زن و روز مادر .فردای اون روز هم تولد مامانت .پسر قشنگم میبینی این  روزا چه قدر قشنگن و همه اتفاقای خوب باهم میافتن . فرشته کوچولوی من ،همه آدما یه روزی بدنیا میان .اون روز روز تولودشون میشه که هر سال تو اون روز جشن میگیرن و شادن آخه اون روز یه روز منحصر بفرد ب...
1 خرداد 1390

پسرم سپهر

سلام کوچولوی قشنگم: دیروز روز طبیعت بود .اما ما بخاطر شرایط عمه مریم نمی خواستیم بریم بیرون ٬آخه عمه مریم یه نی نی کوچولو تو دلش داره که تا دو روز دیگه به دنیا میاد .واسه همین براش سخته  که بخواد زیاد بیرون بمونه٬ منم که این روزا دوست ندارم زیاد بیرون برم .اما یه دفعه تصمیم گرفتیم که بریم بیرون تا سبزه عید و گره بزنیم و تو اب بندازیم همچنین نحسی سیزدهو دفع کنیم٬اینجوری شد که رفتیم بیرون ٬ ولی زود برگشتیم.سبزه گره زدیم و من اروز کردم که تو همیشه سالم باشی و این روزا زود تموم بشه تا بتونم تو رو بغلم بگیرم . پسر گلم بلاخره منو بابایی تصمیم گرفتیم که اسمت و بزاریم سپهر. آخه بابایی از اسم سپهر خیلی خوشش میاد. میگه از زمان مجردیش ...
1 خرداد 1390

بدون عنوان

سلام فرشته ی کوچولوی من. عزيزم کم کم داريم ميريم تو هفته بيست و پنج. هر روز که ميگذره بزرگتر ميشی و کاملتر . تکون خوردناتم بيشتر میشه . سپهرم چند روز پيش کوروش کوچولو که الان هشت ماهشه، مريض شده  بود و  تو بيمارستان بستری بود تازه ديروز مرخص شده و اومده خونه .طفلی خيلی لاغر شده .ديروز رفتيم خونشون واسه عيادت .حالش بهتر بود ،بزودی بهتر ترم ميشه.  خدا جون کاری کن که هيچ کودی مريض نشه و کارش به بيمارستان نکشه . الهی امين . پسرم تو خيلی دوست و هم بازی داری ،کوروش ،بهاره ،سو گل،  سام،برسام،پس خيالت راحت، تنها نميمونی. فرشته کوچولوی من ،سه شنبه دعوت بوديم خونه عمو علی واسه شام .منم وقت دکتر داشتم ،قرار شد بابايی &n...
18 ارديبهشت 1390

کیک خوردن مامانی و تکون خوردانای قند عسل

سلام پسر قشنگم .میدونم که حالت خوبه، آخه حسابی داری شیطونی میکنی . امروز رفتیم تو هفته بیست و سه ،تا چشم رو هم بزاریم تو به دنیا اومدی و بغل منی . سپهر جان دیروزبا اینکه  شدیدا بارون میومد ولی هوا خیلی خوب بود.همه جا خیس بود و بوی شکوفه های درختا تو هوا پیچیده بود . منم رفته بودم خونه مامان جون اینا ،عمه مریمینا  یه کیک خوشمزه و بزرگ شکل هاپو گرفته بودن تا شب واسه برسام جشن تولد بگیرن آخه برسام الان بیست روزشه.یه شمع خوشگلم خریده بودن که شکل گل بود ،وقتی روشن کردیم گلبرگاش از هم باز شدن و شکل جالبی پیدا کردن . بعد کیک و بریدن خوردیم .سهم کیکمو که خوردم با خودم گفتم الانه که تو شروع به تکون خوردن کنی ولی هیچ خبری نشد ....
6 ارديبهشت 1390

پسرم رفتیم داخل شش ماهگی

سپهر عزیزم امروز که ميخوام برات بنويسم تو حدود بيست و يک هفته و دو روز که تو دلمی .امروز شش روزه که پنج ماهو تموم کردم و تو از وقتی که وارد شش ماه شدم بيشتر شيطونی ميکنی ومن ازشيطونی کردنات بيشتر خوشحال ميشم و بيشتر باور ميکنم که خواب نيستم وتو واقعا وجود داری و داری رشد ميکنی  و هر روز که ميگذره بزرگتر و کاملتر ميشی .سپهر گلم تکون خوردنات و که بيشتر شده دوست دارم اما گاهی همچين تکون میخوری که دردم مياد .   عزيزم چند روز پيش قرار بود من و عزیز جون و خاله فاطمه بريم برات سيسمونی بخريم ولی بافوت  مامان عمو جواد خريد کردن به عقب افتاد .اخه بايدعزيز جون تو مراسما شرکت ميکرد، تازه خودشم پا درد داره و دکتر رفته اما ت...
31 فروردين 1390

بدون عنوان

سلام پسر خوبم : مامان و ببخش که اینروزا خیلی اذییتت میکنه ،با خم و راست شدنای مکررش باعث ازار تو میشه. قول میدم از امروز بیشتر مراقبت باشم. عزیزم گاهی وقتا  همه چیز دست به دست هم میدن تا روز آدما خراب شه و غصه بیاد تو دلشون ، کاریشم نمیشه کرد فقط باید توکلت به خدا باشه و بتونی اون روز و پشت سر بزاری . عزیزم سه شنبه هفته پیش نی نی عمه مریم متولد شد .یه پسر کوچولو و ناز .که فعلا مشخص نیست شبیه مامانشه یا باباش ،اما خیلی نازه پسر خوبم تو بیمارستان که بودم وقتی ناله های مامانارو میدیدم و حال بد عمه مریمو ترس همه وجودمو پر میکرد . نوزادایی بودن که وزنشون کم بود یا اینکه زردی داشتن یا مشکلات دیگه ای که باید از مادرشون جدا م...
21 فروردين 1390